در جستوجوی ردپای وطنفروشان
دفتر پژوهشهای مؤسسه کیهان
بعد از تجاوزات رژیم صهیونیستی به کشور ما، آنچه بیش از خود آن جنایات، تعجببرانگیز بود، پادویی و جاسوسی و خود فروختگی برخی از عناصر داخلی بود که بعضا خود را به روشناندیشی و تفکر و مخالفت با ارتجاع متصف مینمایند. آنچه که البته در تاریخ گذشته این سرزمین نیز سابقهای دیرین داشته و دارد.
مقام معظم رهبری به تاریخ 15 مرداد 1371 در جمع کارگزاران فرهنگی نظام در این باره فرمودند:
«...زمانی که غرب مسلط به تکنولوژی و علم خواست در ایران پایگاه تسلط خود را مستحکم بکند، از راه روشنفکری وارد شد. از طریق عناصر خود فروختهای مثل میرزا ملکم خانها و تقیزادهها اقدام کرد. جریان روشنفکری در ایران از دوران قاجار به بعد، بیمار و وابسته متولد شد. این جریان از ابتدا وابسته بود. بعضی از آنها وابسته به روسیه بودند، مثل میرزا فتحعلی آخوندزاده و بعضی دیگر وابسته به اروپا و غرب مثل میرزا ملکم خان و امثال او...»
این همان روشنفکری است که شهید سید مرتضی آوینی اساسا آن را دارای هویت و اصالت ندانسته و به عنوان مقلد روشنفکری در غرب، «شبه روشنفکریاش» میخواند و مرحوم جلال آل احمد وابستگان به این جریان را «جز دلالان و دیلماجان (مترجمان) و بیگاری کنندگان پیش پا افتادهترین نمادهای فرهنگ غرب» ندانسته است.
حالا پس از گذشت این یکی دو قرن همچنان شبه روشنفکری غرب زده، خود باخته و تحقیرشده از تجاوز بیگانه به خاک میهن دفاع کرده و در صدد ریزه خواری آن بود. این جماعت درست مانند اسلاف خود در دوران تجاوزهای مکرر انگلیس به خاک ایران، همچنان دلباخته فرنگ و فرنگیها ماندهاند و خود را در مقابل آنها، قاذوراتی بیش نمیبینند.
در همان زمانی که نیروهای انگلیس به بهانه هرات، جنوب سرزمین ما را مورد تجاوز خود قرار دادند و در بوشهر پرچم انگلیس را بر سر در عمارت حاکم بوشهر زدند، عدهای از همین جماعت مانند دریابیگی (حاکم دست نشانده بوشهر) آن را فقط یک عمل دوستانه اعلام کردند، ولی در مقابلش، میرزا علی کازرونی (یکی از مبارزین بوشهر) با قاطعیت پاسخ داد:
«... دوستانه؟! مگر تجاوز هم دوستانه میشود؟!!...»
از کجا سر و کله این جماعت پیدا شد
روشنفکری یا انتلکتوئلیسم پدیدهای است که از اوایل دوران قاجار و همزمان با ورود نخستین فراماسونها وارد فرهنگ ایران گردید. اگرچه در آن زمان با عنوان روشنفکری نامیده نمیشد و آن را «منوّرالفکری» اطلاق میکردند.
اما این جریان و پدیده بدون هیچگونه سنخیت فرهنگی و عدم وجود تشابهات و پس زمینههای تاریخی مشترک، توسط جریان حامیاش یعنی فراماسونری وارد ایران شد و به افرادی از این ملت تحمیل گردید که در طول 2 تا 3 قرن پیش از آن، ریشهها، هویت و خاستگاه فرهنگیشان در هجوم میسیونرها، مستشرقین و ماموران کانونهای صهیونی به این کشور از فرهنگ اصیل اسلامی و ایرانی تهی شده و آماده پذیرش فرهنگ و تفکر غرب صلیبی گردیده بودند.
ايران از جمله كشورهايي بود كه فراماسونها برای درهم شکستن هویت فرهنگیاش، تحت عنوان موج تجددخواهي آن را از اواخر دوران صفویه مورد هجوم و نفوذ فرهنگی قرار دادند. اما از اواسط عصر قاجاريه با گسترش روابط ميان ايران و اروپا، حضور گسترده عناصر تشکیلات جهانی فراماسونری در کشور، پيشرفتهاي غربيان در زمينههاي مختلف را به رخ تحصيلكردگان ايراني کشاند و خود این محافل و انجمنهاي ماسوني يكي از مظاهر جالب و جذاب تمدن غرب نمایانده شد كه بالطبع، بسياري از محصلان و روشنفكران ايراني را جذب خود كرد و آنان را تا به مرحله شيفتگي و گاه سرسپردگي غربيها پيش برد. به اين ترتيب نظام سرمايه داري غرب با مسخ برخي روشنفكران ايراني آنان را به عناصري بسيار مطمئن براي تامين منافع خود تبديل نمود.
تشكيلات مخفي فراماسونري از زمان ميرزا ملكم خان با كمك شاهزادگان و دانش آموختگان دینستیز اروپا ديده، شروع به تبليغ و ترويج غرب زدگي و بي ديني در جامعه ايران کرد. این تشکیلات با پيچيدگي و ماهيت پنهانكار و همراه با ايدئولوژي خاص مسیری را طی نمود و در عصر پهلوي دوم به جايي رسيد كه در تمامي اركان سياسي، اقتصادي و فرهنگي جامعه نفوذ كرد.
خزههایی که به دیواره استخر انگلیسیها چسبیدهاند!
افرادی مانند عسکر خان افشار و ابوالحسن خان ایلچی و میرزا ملکم خان و میرزا حسین خان سپهسالار (که هنوز در متون و مکتوبات شبه روشنفکران امروزی، نمادهای ترقی و قانون و پیشرفت محسوب شده و میشوند!!) توسط امثال جیمز موریه و سرهارفورد جونز و سرگور اوزلی و... به عضویت تشکیلات فراماسونری درآمدند و از عوامل اصلی جداسازی بخشهای مهمی از خاک ایران پس از جنگهای ایران و روس و تحمیل قراردادهای ننگین گلستان و ترکمانچای شدند.
اما طرح و برنامه تربیت شبه روشنفکران فراماسون برای آینده ایران از زمان قاجار ریخته شد. از مدرسه علوم سیاسی که پایهاش از دوران میرزا نصرالله خان مشیرالدوله نهاده شد و برنامهاش توسط اعضای لژ بیداری ایران مانند اردشیر ریپورتر، محمد علی فروغی، حسن پیرنیا و... طراحی و هدایت گردید. احمد خان ملک ساسانی از شاگردان همین مدرسه در خاطراتش از درسهای محمد علی فروغی نقل کرده است که به آنها القاء مینمود:
«... بدانید ایران شما مثل آستین بیحرکت است که تا دست دولت انگلیس در آن نباشد، ممکن نیست تکان بخورد...»
یا از درس تشریح ولیالله نصر یاد نموده است که:
«...در سر درس فرمودند: ایران مثل خزهای است که به دیوار استخر چسبیده باشد و دولت انگلیس به منزله آن دیوار است که اگر نباشد، خزه وجود خارجی ندارد...»
از شاگردان همین مدرسه کارگزاران سیاسی رژیم پهلوی و سپس شبه روشنفکرانی بیرون آمدند که ردپای اخلافشان تا همین امروز در نقاط مختلف سیاسی و فرهنگی کشور به چشم میخورد.
شیفتگی و عشق شدید به اسرائیل
طرفه آنکه از زمان اعلام موجودیت رژیم جعلی اسرائیل هم هیچ گاه علاقه و دلبستگی خود به این رژیم را پنهان نکردند. کافی است مروری به خاطرات مئیر عزری (نخستین سفیر رژیم صهیونیستی در ایران) بیندازید تا لیست بلند بالایی از این افراد را مشاهده نمایید!
از سعید نفیسی که اشعار بسیار عاشقانهاش درباره اسرائیل، حکایت از علائق صهیونیستیاش داشت و حتی آنچنان که در اسناد ساواک آمده است، کتابهای خطی و ارزشمند کتابخانه مجلس را به سرقت برد و به اسرائیل انتقال داد تا امثال داریوش آشوری که علی رغم همه سرسپردگیها و خدماتش به خاندان پهلوی اما تا آخر عمر در برخی نهادهای فرهنگی کشور ما از وی پذیرایی کردند!
داریوش آشوری که همراه گروهی از شبه روشنفکران مطبوعات در دهه 1340 به اسرائیل دعوت شده بود، پس از بازگشت، شروع به نگارش مطالبی در دفاع از رژیم صهیونیستی نمود، پس از جنگ شش روزه ژوئن 1967 هم که اسرائیل بخشهای دیگری را از خاک فلسطین را ضمیمه خود کرد، مجموعه مقالاتی با عنوان «هشیاری تاریخی» نوشت و به نکوهش فلسطینیان در جنگ با اسرائیل پرداخت.
همیشه در سمت خیانتبار تاریخ ایستادند
بیجهت نیست که اصلا روشنفکری در این دیار با ورود فراماسونها و شکلگیری تشکیلات ماسونی و اساسا همراه با این تشکیلات شکل گرفت و رشد کرد. بیجهت نیست که اگرچه همیشه سرکردگان و سمبلهای این جریان سنگ ایران و ایرانپرستی را به سینه زدهاند، اما ردپای آنها تقریبا در تمامی وقایع خیانت بار تاریخ 200 سال اخیر این سرزمین پیداست:
از بر باد دادن خاک ایران در پیمانهای گلستان و ترکمانچای گرفته تا فروش کشور در قراردادهایی همچون رویتر و رژی تا به انحراف کشاندن نهضت عدالتخانه در دیگ پلوی سفارت انگلیس تحت عنوان مشروطیت تا حمایت از دیکتاتوری رضاخان و روی کارآوردن نخستین و تنها رژیم دست نشانده تاریخ این مملکت یعنی پهلوی تا حضور بیواسطه در کودتای 28 مرداد 1332 و همکاری و همراهی با کودتاچیان و سرویسهای اطلاعاتی آمریکا و انگلیس تا سکوت در مقابل فجایعی همچون 15 خرداد 1342 و تصویب لایحه کاپیتولاسیون و اختناق و سرکوب 25 ساله شاه و روی آوردن به مشارکت در اقدامات و اشتغال در دستگاههای ضد فرهنگی آن تا انفعال در مقابل نهضت اسلامی مردم در سالهای 56 و 57 و معاونت در پروژه امپریالیستی رهبرتراشی در مقابل رهبری بلامنازعه حضرت امام خمینی (رحمه الله علیه)، تا قرارگرفتن در جبهه هر فرد یا نیرویی که بر ضد انقلاب اسلامی موضع گرفت از تروریستهای به اصطلاح خلقی کردستان و ترکمن صحرا (که ارتباطات مکشوفی با سرویسهای اطلاعاتی صهیونیستی از جمله موساد داشتند) گرفته تا انتشار خیل نشریات و مطبوعاتی که تیتر تقابل با ارزشها و آرمانهای انقلاب مردم مسلمان را بر پیشانی خود داشت.
شیفتگان امروز اسرائیل
پس جای شگفتی نیست که امروز همان جماعت، از تجاوز رژیم صهیونیستی و حامیان آمریکاییاش به ایران و به شهادت رساندن سرداران و دانشمندان و مردم کوچه و بازار اعم از استاد و دانشجو و ورزشکار و خبرنگار و معلم و زن و مرد و پیر و جوان و کودک و حتی نوزاد دو ماهه و... حمایت کرده، برایش مزدوری کرده و آن را موجب آزادی خود میدانند!
بیهوده نیست تمامی تظاهرات دوستان خارج کشور همین جماعت، در زیر پرچم اسرائیل و آمریکا برگزار شده و بیجهت نیست برای انجام مقاصد شوم رژیم صهیونیستی از هیچ عمل رذیلانه و خباثتآمیز و جنایتکارانهای ابا نداشته و ندارند تا جایی که صدا و فریاد برخی فراریان و ضد انقلابیون خارج نشین را هم درآوردهاند که این چه بیآبرویی و بیشرافتی است که به اصطلاح اپوزیسیون ایران دچارش شده است، آنچه که در هیچ کجای تاریخ این سرزمین حتی نزد خودفروشترین و سرسپردهترین نیروهای سیاسی این تاریخ سراغ نمیتوان گرفت.